محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

یادبود+کارهای جدید+عملیات تپل سازی

همین الان یهو دلم بستنی خواست یادم افتاد به ماه رمضان پارسال که هنوز توی دلم بودی عصر بود اومدیم با مامان جون که بیایم خونه مامان جون برای خودش و من و پدر جون بستنی خرید  مامان جون مال منو داد که بخورم و مال خودشونو گذاشت برای افطار از بس توی اون دوران از درون گر میگرفتم اون بستنی بهم چسبید که مال پدرجون رو هم خوردم وشاید به جرات بتونم بگم که هیچ چیزی برام تابحال اینقدر برام خوردنش لذت بخش نبوده حتی احساس میکردم تو هم کیف میکنی از خوردن واین برام جالب بود چونکه توی بارداری همیشه بندوبساط کشک و قارا و لواشکم پهن بودوعشق چیزای ترش داشتم راستی چندروزه مدام  استعداد قلمبه میشه میاد تووجودت میاد بیرون وبییییییییییی نهایت شیطون ش...
1 خرداد 1392

یه کار جدید

همین چنددقیقه پیش یاد گرفتی دست بدی جگرم وبا من و مامان جون و پدرجون چند بار دست دادی  اینقدر ذوق کردم که نگوووو ...
31 ارديبهشت 1392

'گردشهای اکتشافی

پسر مامان گفتم گردشهای اکتشافی ولی با همین گشتنها کچلمون کردی مدام در حال اتیش سوزوندنی اینقدر شیطونی که نگوووو البته توی جمعهای شلوغ اروم میشینی وحتی گاهی غریبی میکنی و بغل هیچکس نمیری از 24میری روی حالت 4دست و پا از 27 هم نشسته انگشت شست پاتو میخوری و همچنین همون روز وقتی زنعمو سامره اومده بود دم دراومدی طرفمون و وقتی دیدی پله هست دستاتو گرفتی به پله اول و بعد هم پله ی دوم  وروی زانوهات بلند شدی شلوغ کردنهای شبانت کماکان ادامه داره و موقع خواب به تمام معنا کچلم میکنی و تازگیا شیر که میخوری وسطش غلت میزنی سینه خیز میشی ومثل ببعیا میخوای شیر بخوری اینم تعدای از اثار جرمت اولین دسته گلی که به اب دادی سیم...
30 ارديبهشت 1392

کانگورو میشویم +موشی میشویم

توی رو رو یک که میذاریمت قدم برنمیداری بلکه جفت پا میپری دو تا عکس از تو داخل رورویک از وقتی از سفر برگشتیم وقتی خودتو لوس میکنی یا تو وضعیت بدی قرارداری میشی مثل عکس زیر ...
30 ارديبهشت 1392

حکایت خاتون و خواستگارش

خاتونی را گفتند که دیرزمانیست بی شوی مانده ای گفت: ترسم از انست که ازدواج دست و پایم را فروبندد بزرگان اورا گفتند که مردیست صدرا نام ازاد منش و نیک سرشت با او صحبتی بنماو خاتون قبول کرد مدتی گذشت و ان مرد امد     چون خاتون و ان مرد هم صحبت شدند مرد روی به خاتون کرد و گفت: حجابت را رعایت کن بانو این چه وضعشه   وخاتون حساب کار دستش امد پس خواستگار را رد بنمود   و همچنان به انتظار بنشست   ...
30 ارديبهشت 1392

7ماهگیت مبارک نفسم

پسرم پاره تنم دوست داشتم این پست یه پست خیلی زیبا و شیرین برات باشه ولی نشد عزیزم فقط به همین بسنده میکنم که بگم تولد 7 ماهگیت مبارک عروسکم
17 ارديبهشت 1392

خاطرات اولین سفر راه دور+ممنون که قشنگ ترین نام دنیارو بهم هدیه کردی

سه شنبه شب هفته پیش راه افتادیم سمت شمال پارسال همین موقع بود که رفتیم شمال با عمومهدی و خاله زینب شما توی دلم بودی وامسال توی بغلم وهمسفرای امسالمون عمو محسن و عمو مهدی و عموایوب (اکیپ همیشگیمون) جگرم صبح رسیدیم به اپارتمانی که بابایی از طرف شرکت توی چالوس گرفته بودودوش گرفتیم وظهر رفتیم اکبرجوجه بعد هم رفتیم دریا وازونجا هم رفتیم  دور و اطراف رو گشتیم و بستنی خوردیم و سوار سورتمه شدیم دیگه تا اومدیم بریم خونه شب شد روز دوم رفتیم پارک تفریحی سی سنگان که به نظر من بهترین روز سفرمون بود اول رفتیم داخل نمایشگاه واقع در پارک بعد هم رفتیم والیبال بازی کردیم و اهنگ گذاشتیم و هرکی توپو از دست میداد باید میرفت وسط و میرقصید ی...
16 ارديبهشت 1392