یادبود+کارهای جدید+عملیات تپل سازی
همین الان یهو دلم بستنی خواست
یادم افتاد به ماه رمضان پارسال که هنوز توی دلم بودیعصر بود اومدیم با مامان جون که بیایم خونه مامان جون برای خودش و من و پدر جون بستنی خرید مامان جون مال منو داد که بخورم و مال خودشونو گذاشت برای افطاراز بس توی اون دوران از درون گر میگرفتم اون بستنی بهم چسبید که مال پدرجون رو هم خوردم وشاید به جرات بتونم بگم که هیچ چیزی برام تابحال اینقدر برام خوردنش لذت بخش نبوده حتی احساس میکردم تو هم کیف میکنی از خوردن
واین برام جالب بود چونکه توی بارداری همیشه بندوبساط کشک و قارا و لواشکم پهن بودوعشق چیزای ترش داشتم
راستی چندروزه مدام استعداد قلمبه میشه میاد تووجودت میاد بیرون وبییییییییییی نهایتشیطون شدی مامانی یعنی یه لحظه نمیشه ازت غافل شد مثلا یکم وقت پیش یکی از دکمه های لپ تاپ رو در یک عملیات ضربتی تو ایکی ثانیه کندی
صبح هم که بهت صبحانه دادم گفتی ام با فتحه
و یکی از کارهای دیگه ایم که یاد گرفتی اینه که :
خودتو تنظیم میکنی
پاتو میاری طرف شی مورد نظر
و بعد با پات میکوبی به اون شی حالا اون شی میتونه بخاری خونه مامان جون باشه یا در اشپزخونه که میکوبی به دیوار با پات ویایه بشقاب ساده و....
وهمینجا از زحمات بیدریغ پدرجون تشکر مینماییم که شما که خودت بچه خیلی ارومی هستی رو
بهت اموزش دادن که دربخاری را باز و بسته میکنیواینم هی صدا میده حالا دس دسی کردنو هرچی بهت میگیم انجام نمیدیا ولی این کارو یه دقیقه ای یاد گرفتی
واما نکته اخر اینکه هفدهم که رفتیم بهداشت گفت قدت 72دور سرت 44.5ولی وزنت فقط 200گرم اضافه شده بود که به نسبت قبل رضایت بخش نبود بخاطر همینم گفت که تپلش کنید سی و یکم بیاریدش که ما هم عملیات رو به انجام رسوندیم ودیروز بردیمت که گفت وزنت خوب شده شدی8800ولی من هنوز دلم اروم نگرفته بنظرم به نسبت هم سن و سالات وزنت کمه شاید به این خاطره که دائم در حال جنبیدنی واز خواب فراریقیافت ازین شکلکه هم به رده ولی کماکان غر میزنی که چرا باید خوابت بیاد