محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

تولد بابایی

دیشب برای بابایی تولد گرفتیم مهمونای دیشب هم عموایوب وخاله ناهید عمو مهدی وخاله زینب و عمومحسن و زنعمو سامره بودن به همراه محمدصدرای پنج ماه و نیمه پسرعموت هردوتون ازاین تولدپرسروصداکلی لذت بردید خیلی خوش گذشت کیک تولدرو عمو ایوب خریده بود وعمومهدی و عمومحسن هم یه جفت مجسمه خریدن منم یه ست دوازده تایی اچار تخت رنگی خریدم برای بابایی برای شام هم فلافل درست کردم محمدصدرا مدتی میشه که بادیدن تو ذوق میکنه و میخواد بیاد پیشت اما توهیچ وقت عکس العملی نشون نمیدادی تا دیشب که برای اولین باربهش خیره میشدی ویه بار هم بهش خندیدی دیشب بابااومد لباتو بوس کنه که تف دادی بیرون ولبای بابا پر تف شد یه عکس قشنگی شد عکس اون لحظه که نگ...
6 دی 1391

خاطرات این مدت

محمدپارسادر تاریخ هفدهم مهرماه هزارو سیصدونودویک به دنیای مااومد دربیمارستان خانواده ساعت 23:45دقیقه روز دوشنبه به روش طبیعی منتها چون دیر بدنیا اومدتا روز جمعه توی دستگاه بود ومتاسفانه یه تشنج خفیف هم داشت اما خداراشکر بخیر گذشت والان فقط بایددارو مصرف کنه 19 اذر واکسن دوماهگیشوزدیم وبجای واکسن سه گانه واکسن توام خردسالان استفاده شد تا تب نکنه در 14روزگی توسط دکتر محمود صادقی ختنه شدودر یک ماهگی حلقه اش افتاد وزنش در دو ماهگی 5/850بودوقدش57سانت قابلیتهای پسرم هم اکنون: مادروپدرشو میشناسه وبانگاهش اونا رو تعقیب میکنه برای اومدن پیش مامانش که من باشم تقلا میکنه برامون خنده های صدادارمیکنه ووقتی باهاش صحبت میکنیم برامون د...
30 آذر 1391

من هم میخواهم بنویسم

به نام خدا میدونم دیر ومدم ولی بالاخره اومدم اومدم تا از پسرکوچولوم بنویسم از رشدش از لحظات شیرین بودنش ازین که چقدر بودنش برام لذت بخشه شیرینه شیرینتر ازعسل پسرمن الان دقیقا73روزشه این وبلاگ هدیه من برای توست برای روزی که شاید...   ...
30 آذر 1391