محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

بابایی تولدت مبارک+اولین ترساندن+عطسه های پارسایی :-))

شیرین عسلم گوش شیطون کر باید به اطلاعت برسونم که داری تبدیل میشی به یه پسر سربراه و حرف گوش کن  البته شیطونیات هنوز سرجاشه ها ... ولی غرغرات کمتر شده دیگه یه بچه ای شدی که نمیشه گفت کوچولوئه سرش نمیشه باور نداری پس گوش کن تا برات تعریف کنم : چندروز پیش داشتم باهات بازی میکردم  میرفتم قایم میشدم تا پیدام میکردی میگفتم پخخخخخخخخخخخ و تو غش میکردی از خنده بعدش دیگه بازی تموم شده بود و منم دیگه داشتم کارامو میکردم که دیدم نیستی  صدات زدم جواب نمیدادی  گفتم خدایا کجا رفته؟ اومدم بیام تو اشپزخونه یه دفعه پریدی جلوم و جیغ کشیدی ومنو میگی یعنی از یه ووروجک یکسال و دوماهه رودست خوردم وتوازینکه تونسته بودی منو بترسون...
29 دی 1392

به خانه برگشتیم+مهمونی ...یلدا...مریضی:(((

زلزله 8ریشتری من حدود ده روزی میشه که برگشتیم خونه اما اینقدر اتفاق پشت سر هم افتاد که دیگه نشد بیام اینجا اولیش اینکه هنوز اومده و نیومده به خونمون عمه زری بابایی اومد خونمون و برای شام نگهشون داشتیم بابای زنعموسامره هم اومده بودن پیششون که یهو اونا روهم گفتیم ولی خب دلمون خوش بود که اومدیم خونمون اما از فردای اون روز بابایی سخت مریض شد بطوریکه 4روز نرفت سرکار و بدنبال اون هم تو مریض شدی منم نمیدونستم مریض داری کنم بچه داری کنم یا خونه داری خلاصه که حسابی خسته شدم شباهم تو تب میکردی بردیمت دکتر برات دارو داد و گفت اگه بعد دوروز دوباره تب کرد بیاریدش تو هم دوروز تبت قطع شد تایه شب پیش از یلدا که دوباره تب کردی ومن این چند شب خواب نداشتم ح...
2 دی 1392

14 ماهگیت مبارک و....

عسلم     اول ازهمه تولد 14 ماهگیت مبارک  اینروزها که میگذره هرروز شاهد بزرگتر شدنت هستیم ازهمه لحاظ فکری رفتاری زبانی و یه سری از خصوصیاتت داره برامون اشکار میشه مثلا اینکه فهمیدیم بایه پسر کوچولوی تودارو فوق العاده لجباز طرفیم که سر نترسی داره  و دوست داره همه چیزو تجربه کنه چه اون کار خطرناک باشه چه نباشه  مثل راه رفتن روی مبلهاو... واینم بگم که زبان دندان مو گوش بینی و دست رامیشناسی و بجز زبان و دندان بقیشو ادا میکنی یویه چیزم که مخوای بگی دستتو بردار یا دست نزن میگی دست... کلمه در رو هم میگی خوردنی هایی که عاشقشونی عبارتند از نان قند پولکی چایی زیتون و ازهمه مهمتر حاجی بادوم و ...
19 آذر 1392

سیزده ماهگی...تاسوعاعاشورا ...تاجگذاری ومرواریدهای پرنس پارسا...این روزهاکه میگذرد

زندگی من اول از همه سیزده ماهگیت پساپس مبارک این روزهایی که دارن به سرعت برق و باد میگذرن تبدیل شدی به یه پسر کوچولوی غرغرو که دایم از پاهای من اویزونی هیچ چیزی هم نمیتونه سرتو گرم کنه ...هیچ چیز... اینقدر هم دانا شدی که خیلی وقتا گولمون بزنی مثلا وقتی که یه چیزیو نمیخوای بخوری یادیگه سیر شدی انگشت اشارتو تکون میدی میگی داغ ...اووووخ منم که دیدم اینجوریاست رفتم یه کتاب گرفتم بنام کلیدهای ارتباط با کودک یکساله کتاب خوبیه برام خیلی چیزارو روشن کرد درباره یه سری از رفتارای توی ووروجک ولی خب هنوز کامل نخوندم و بعضی وقتا هنوز کم طاقت میشم  دیگه تقریبا همه کلمه هارو میتونی بگی سلامو میگی دلام ....دایی هم میگی و... منت...
26 آبان 1392
1