محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

گفتگوهای شبانه ... پارسا دوبرره ...خاطرات این روزها:))))))

1393/10/6 19:15
نویسنده : مامان مهدیه
443 بازدید
اشتراک گذاری

عشق منبوس

این مدت واقعا نمیشد بیام برات بنویسم ... به دلایلی...ولی حالا سعی میکنم هرچی که یادم میاد بنویسم گل من ....

اول از همه بگم که هنوز روون حرف نمیزنی غمگین ولی بجاش همین الانم وقتی یه چیزو دست و پا شکسته میگی از خوشحالی بال در میارم ....فرشتهمثل چندروز پیش که میگفتی دکتر ... گوش ... اوخ یعنی دکتر گوشمو معاینه کرد و چقدر برام لذت بخشه هم صحبتی با تو ...متنظر شبا هم میشینیم با هم در مورد اتفاقات روز صحبت میکنیم و چقدر دوست داریم این گفتگو هارو... بوس

دیگه اینکه عاشق رنگهایی قبلا ابی (همون ابی رو میگی )و سبز (میگی دبز)رنگهای مورد علاقت بود الان ابی و قرمز(ابزebez)...  غذاهاروهم معمولا همه چی میخوری ولی اگه غذا گوشت داشته باشه باید هر قاشقی که میخوری گوشت داشته باشه و کباب رو هم خیلی دوست داری ...دیگه از چیزای شیرین هم که نگم بهترهگریهیعنی عاجز شدم بس که چیز شیرین میخوای ...سوت

از شیطونیاتم که دیگه نگووووو ....لجبازیات که جدا.... جیغم جدا...بالارفتن از میزو اپن و ... هم به کنار اصلا نمیذاری یه لحظه بشینم تا میشینم مثل اینایی که شیرجه میزنن توی اب میپری روی من سوتواین قضیه بارها و بارها تکرار میشهسکوت یعنی میای طرف من گاهی میپرم بالاخندونک بدنم دیگه خودکار واکنش نشون میدهگیج

راستی برات رنگ انگشتی خریدم چقدر ذوق کردی و بازی کردی ...خیلی خوشت اومد...محبت

شیرعسل و شیر موز رو هم خیلی خوشت میادو تاکید داری حتما با قاشق بخوری...

دیگه اینکه دیروز بردیمت صحرا یه حال و هوایی عوض کنی ... یه دلی از عزا در اوردی حسابی ... هوا هم خدارو شکر باهامون ساخت .... بیشتر وقتتو داشتی سنگ و چوب مینداختی توی اب ... خلاصه که اینقدر بازی کردی  که برگشتن تو ماشین خوابت برد... 

عکسای این مدت روهم میذارم ببینی ...

 

 

 

میری روی میز همه چیو بهم میریزی چندتاشم میندازی پایین  بعد میای پایینمتفکر

 

 

شکار خنده توی خوابخوشمزه

 

عکس بالا اماده شدی بریم مراسم 28 صفربوس

 

عکس بالاهم یه سری خوراکی گرفتیم شب یلدا رفتیم خونه پدربزرگ من متنظر

 

 

 

دو مثقال نی نی با طعم عسل از جنس طلا خوشمزهمحبت

 

 

اینجام خسته از سرکار اومدی دیگه نا نداشتی جوراباتو در بیاری خندونکگیج

 

فاتحه گلهای عکس بالا هم به زودی زود خوندس گمونم درسخواندلخور

 

 

و اما عکسهای زیر مال دیروز ... جمعه ... صحراعینک

 

ذوق دیدن اب ... قربون ذوق کردنت بشم من بغل

 بوس

 

 

عکس العمل دیدن دوربین سکوت خنده

 

  

 

 

و اینهم پارسا دو برره خخخخخ ...خندونک 

 

 

 

 

 

 

 

گذاشتم هرکاری دلت خواست بکنی ... حسسابی برای خودت کیف کردی راضی

  

اینجا هم رفتی سراغ ببعی ها همرو فراری دادی قوی

 

 

دیگه ولشون نمیکردی  به زور اوردیمت ...

اینجام دستتو گرفتی روی اتیشو ذوق میکنیبوس 

یه بارم عصر که اونجا بودیم گفتی اب میخوام فکر کردیم برای خوردن میخوای وقتی اوردیم ریختی روی اتیش که خاموش کنی زبان

 

اخرشم با کمک پدرجون اب ریختید اتیشو خاموش کردیدآرام

و چند تا عکس از امروز صبح محبت

 

 

 

نفس خودمیبوس

 

 

میری میشینی روی صندلی راننده بوق میزنی پشت هم دستتو گرفتم نزنی از حرص خوردن من میخندی عصبانیشیطان

 

و اینهم عکس پایانی از خواب امروز ظهر ....بای بای

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان امیررضا
8 دی 93 22:00
سلام به مهدیه خانوم پسری بزرگ شده و شیطون با مزه مخصوصا با این حرف زدنش خانوم نمیای نمیای حالا که میای کولاک میکنی حالا چه کنیم با این همه عکس
مامان مهدیه
پاسخ
چیکار کنم زینب جون تا پارسا بیدار باشه لپ تاپو بیارم میخواد بشینه پاش وقتیم خوابه اینقدر خسته ام کرده که خوابم میبره با این حال تلاشم اینه زودتر بیام
شقایق مامی ارشان
12 دی 93 11:44
سلام عشقم چقدر دلم تنگت شده بود جیگر ببخش ب خدا این روزا وقت نمیکنم وب ارشانو ب موقع آپ کنم، چه برسه ب سر زدن ب دوستان...:-) عاشق عکسای خوشگلت شدم ایشالا همیشه بخندی گل ناز مااااااااچ
مامان مهدیه
پاسخ
ممنون خاله مهربون درک میکنم درگیریاتو