محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

زمزمه های استقلال...نقاش کوچولو...27 ماهگی هم تموم شد

1393/10/12 14:17
نویسنده : مامان مهدیه
511 بازدید
اشتراک گذاری

 

عکس بالا یه روز خونه خاله من به صرف اشچشمک

 

میری روی اپن و پلاستیک روشو مچاله می کنی نابودش کردیگریهاینم خنده هایی که باهاش منو حرص میدیزبانبوس

یه چیزی هست که احساس میکنم خیلی موفقی در این زمینه و اون نقاشیه از حدودیکسال وسه چهارماهگی بدون اینکه ما بهت یاد بدیم خودت مداد و خودکار میگرفتی دستت مثل عکس زیر

ولی اذر امسال دیدم یه نقاشی با رنگ انگشتی کشیدی دیدنیتعجب

ببین:زیبا

 

شبیه یه پرنده البته اینو بعد دیدم کشیدی آرام 

 

این گلا رو هم یه جای دیگه دفترت کشیده بودی باورم نشد یه بار نشستم کشیکخندونک دیدم بله پسرم نقاشه واسه خودش خخخخ...

اینم وقتی کشیدی گفتم چیه گفتی چشم ... چشم ... دو ابروبوس

 

اینم پرسیدم چیه گفتی ماهی

 

اینم در جواب من گفتی اوشید(خورشید)قوی

کلا هرچیزی که میکشی براش یه چشم میذاریمحبت

منم که دیدم اینقدر قشنگ میکشی خواستم چیزای دیکه هم یادت بدم ولی زیر بار نمیری و کلا هر چیزیو مقطعی دوست داری...نگرانم که یوقت اینجوری نمونیخطاراستی درخت رو هم تقریبا بلدی بکشی ولی عکس ندارم ازش...بغل

راستی نقاشیهای با مداد رنگی مال 15 دی 93 هستندهمگی...

و اینکه بعد این قضیه بردیمت دوباره برای کوتاه کردن موهات ولی ایندفعه اصلا اخلاق نداشتی غریبی و گریه و ... ارایشگره هم گفت اگه با گریه براش کوتاه کنید بعد این ترس بهش میمونه ببرید یه روز دیگه که سرحالتره بیاریدش...خلاصه که برت گردوندیم و باهات حرف زدم و گفتم اگه نشستی موهاتو کوتاه کردی برات یه دفتر نقاشی میخرم و ... تو هم دیگه راضی شدی و رفتیم اونجا چندروز بعدش وتقریبا اروم بودی و دفتر زیر که کارتونشو خیلی دوست داری برات خریدیم و چقدر ذوق کردی...محبت

این جلوشه: 

اینم پشتش:

 

 

 

همینطور که توی عکسای بالا میبینی یکی از علایقت تلفنه هم چنانسکوتوقتی هم که میگم نکن مثل عکس زیر یه خنده شینطنت امیز میاد روی لبات و کار خودتو میکنیسکوتقهرخندونک

 

 

یه مدت هم علاقمند شده بودی اینجا مینشستی منم روبروت و میگفتی توپ بازی کنیم گاهی وقتا هم همه توپاتو می اوردی بینشون شنا میکردی منم بیشتر نقش توپ جمع کن داشتمخنده

 

 

بازی بندها و مهره ها هم بازی ای بود که فوری یاد گرفتی و یه مدت کوتاه دوست داشتی بعدم شد و سیله شوت کردنسوتترسوالان هم دیگه نیم نگاهی نمی اندازی بهشونبدبو

 

 

 

 

 

 

 

 

عاشق کتابات هستی خیلی زیاد...شبا موقع خواب تا چقدر وقت با دقت نگاه میکنی و سوال میپرسی ولی بجز کتاب بازیها جورواجورند هیچ کتاب دیگه ای رو اجازه نمیدی برات بخونم ...یه کتاب همون اول میدی به من که به کتابای دیگه ات دست نزنمخنده و بقیشم میشینی خودت به دیدن و ...

 

اینجا هم برده بودیمت پیش چشم پزشک اطفال تو هم از دکتر میترسی جدیدا ... این دکتره هم یه خانومی بود فوق العاده بد اخلاقعصبانیتو هم گریه گریه گریه...اینم نشست خیره شد بهت گفت هروقت گریه ات تموم شد بگو معاینه ات کنمسبزتو هم کم نیاوردی از رو بردیش ...خیلی روحیه لطیفی داشت برای دکتر اطفال بودنقهرخندونکدیگه پامونو اونجا نمیذاریم...راستی چشماتم گفت مشکلی نداره...محبت

 

اینجا هم اماده شدی بریم خونه خاله منمحبت

عاشق عکس بالام...متنظرحیف که نور عکس کم بود...چشم تو چشم بهم خندیدیدبوس

 

توی عکس بالا هم ماشینای رانی پارکت رو کردی توی انگشتاتچشمک

 

 

عاشق عکس بالاییم قرار بود مهمون برامون بیادآرام

 

بوس

 

 

اینجا هم من دعوت شدم به مهمونی شما...هی برام چایی میریختیبغلبغل

 

بوسبوسبوسبوس

سه تا عکس اخری داری کارتون میبینی هرموقع یکی یه بلایی سرش میاد توی کارتونا تو غش میکنی از خنده...بعضی اوقاتم کاراشونو تقلید میکنیزبان

 

اینم دوتا عکس از تنها برف امسال مامتنظر

اینجام عینک قبلی داییتو برداشتی زدی به چشمت مثلا چشمک

در اخر هم عکسهای تولد 27ماهگیت:جشنجشن

عکس بالا داری میگی هولاااااا(هورااا)

یه عکس سالم ازین کیک در دسترس نیست بسکه انگشت زدی توشخطاخجالت

بای بایبای بای

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

الهه مامان مبین
9 اسفند 93 18:07
____________¶¶¶¶¶¶ __________¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶ _____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶ _¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ [█]¶¶¶¶¶ ____¶¶¶¶¶ [█] ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _____¶¶¶¶¶¶¶`▼´¶¶¶¶¶¶ ______¶¶¶¶¶¶¶·♥·¶¶¶¶¶ __¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤¶¶¶¶¶¶¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤ __¶¶¶¶¶’¤’¤’¤’¤’¤I T.’¤’¤’¤’¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤’¤¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶____ ¶¶¶¶¶’¤’¤’¤’¤’¶¶¶¶¶____ ¶¶ ¶¶_____ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶ _¶¶___¶¶¶¶¶________¶¶¶¶___¶¶ __¶¶¶¶¶¶¶¶___________¶¶¶¶¶¶