زمزمه های استقلال...نقاش کوچولو...27 ماهگی هم تموم شد
عکس بالا یه روز خونه خاله من به صرف اش
میری روی اپن و پلاستیک روشو مچاله می کنی نابودش کردیاینم خنده هایی که باهاش منو حرص میدی
یه چیزی هست که احساس میکنم خیلی موفقی در این زمینه و اون نقاشیه از حدودیکسال وسه چهارماهگی بدون اینکه ما بهت یاد بدیم خودت مداد و خودکار میگرفتی دستت مثل عکس زیر
ولی اذر امسال دیدم یه نقاشی با رنگ انگشتی کشیدی دیدنی
ببین:
شبیه یه پرنده البته اینو بعد دیدم کشیدی
این گلا رو هم یه جای دیگه دفترت کشیده بودی باورم نشد یه بار نشستم کشیک دیدم بله پسرم نقاشه واسه خودش خخخخ...
اینم وقتی کشیدی گفتم چیه گفتی چشم ... چشم ... دو ابرو
اینم پرسیدم چیه گفتی ماهی
اینم در جواب من گفتی اوشید(خورشید)
کلا هرچیزی که میکشی براش یه چشم میذاری
منم که دیدم اینقدر قشنگ میکشی خواستم چیزای دیکه هم یادت بدم ولی زیر بار نمیری و کلا هر چیزیو مقطعی دوست داری...نگرانم که یوقت اینجوری نمونیراستی درخت رو هم تقریبا بلدی بکشی ولی عکس ندارم ازش...
راستی نقاشیهای با مداد رنگی مال 15 دی 93 هستندهمگی...
و اینکه بعد این قضیه بردیمت دوباره برای کوتاه کردن موهات ولی ایندفعه اصلا اخلاق نداشتی غریبی و گریه و ... ارایشگره هم گفت اگه با گریه براش کوتاه کنید بعد این ترس بهش میمونه ببرید یه روز دیگه که سرحالتره بیاریدش...خلاصه که برت گردوندیم و باهات حرف زدم و گفتم اگه نشستی موهاتو کوتاه کردی برات یه دفتر نقاشی میخرم و ... تو هم دیگه راضی شدی و رفتیم اونجا چندروز بعدش وتقریبا اروم بودی و دفتر زیر که کارتونشو خیلی دوست داری برات خریدیم و چقدر ذوق کردی...
این جلوشه:
اینم پشتش:
همینطور که توی عکسای بالا میبینی یکی از علایقت تلفنه هم چنانوقتی هم که میگم نکن مثل عکس زیر یه خنده شینطنت امیز میاد روی لبات و کار خودتو میکنی
یه مدت هم علاقمند شده بودی اینجا مینشستی منم روبروت و میگفتی توپ بازی کنیم گاهی وقتا هم همه توپاتو می اوردی بینشون شنا میکردی منم بیشتر نقش توپ جمع کن داشتم
بازی بندها و مهره ها هم بازی ای بود که فوری یاد گرفتی و یه مدت کوتاه دوست داشتی بعدم شد و سیله شوت کردنالان هم دیگه نیم نگاهی نمی اندازی بهشون
عاشق کتابات هستی خیلی زیاد...شبا موقع خواب تا چقدر وقت با دقت نگاه میکنی و سوال میپرسی ولی بجز کتاب بازیها جورواجورند هیچ کتاب دیگه ای رو اجازه نمیدی برات بخونم ...یه کتاب همون اول میدی به من که به کتابای دیگه ات دست نزنم و بقیشم میشینی خودت به دیدن و ...
اینجا هم برده بودیمت پیش چشم پزشک اطفال تو هم از دکتر میترسی جدیدا ... این دکتره هم یه خانومی بود فوق العاده بد اخلاقتو هم گریه گریه گریه...اینم نشست خیره شد بهت گفت هروقت گریه ات تموم شد بگو معاینه ات کنمتو هم کم نیاوردی از رو بردیش ...خیلی روحیه لطیفی داشت برای دکتر اطفال بودندیگه پامونو اونجا نمیذاریم...راستی چشماتم گفت مشکلی نداره...
اینجا هم اماده شدی بریم خونه خاله من
عاشق عکس بالام...حیف که نور عکس کم بود...چشم تو چشم بهم خندیدید
توی عکس بالا هم ماشینای رانی پارکت رو کردی توی انگشتات
عاشق عکس بالاییم قرار بود مهمون برامون بیاد
اینجا هم من دعوت شدم به مهمونی شما...هی برام چایی میریختی
سه تا عکس اخری داری کارتون میبینی هرموقع یکی یه بلایی سرش میاد توی کارتونا تو غش میکنی از خنده...بعضی اوقاتم کاراشونو تقلید میکنی
اینم دوتا عکس از تنها برف امسال ما
اینجام عینک قبلی داییتو برداشتی زدی به چشمت مثلا
در اخر هم عکسهای تولد 27ماهگیت:
عکس بالا داری میگی هولاااااا(هورااا)
یه عکس سالم ازین کیک در دسترس نیست بسکه انگشت زدی توش