اولین گامهای خاکی +اولین بغض+اولین حسادت محمد پارسا+چیزای دیگه
عشقولی من
از احوالات اینروزامون اگه بخوای بدونی باید بگم همچنان ازخونه دوریم از صبح شنبه تادیشب خونه اقاجونت بودیم و دیشب دوباره کوچ کردیم خونه پدرجونییلاق قشلاق میکنیم یه جوراییوبرات بگم هیچ کس و هیچ خونه ای ازدست شیطنتات درامن نیست تعارف نداری با هیچکساز خساراتی که خونه اقاجونت به بار اوردی این بود که یه مهر ازشون شکستی یه نعلبکی ازتو کابینتشون دراوردی شکستی و میل بافتنی مادرتو به شکل مربع دراوردی ازبس فروکردی توی قالیشون نه اینکه من ازین مامانایی باشم که میذارن بچه ها هراتیشی میخوان خونه مردم بسوزونن نه ولی ماشالا سرعت عملت بالاست مادر به سرعت نور از غفلت من سوءاستفاده میکنی وبعد بووومممممیه جا منفجر میشه
از این جاهایی که شب نشینی رفتیم هم بذار بگم یکم فیض ببری خونه خاله نصرت بابات که مجبورشدن میز تلویزیونشونو چسب بزننخونه خاله زهرای بابات رفتیم شیرجه زدی توی چایی توی سینی و دستت سوخت که فوری برات ماست زدیم بهش و خداروشکرزودی خوب شد ودیشب هم خونه خاله نسرین بابایی رفتیم و دیشب دیگه پاتو گذاشته بودی روی گازوبی رودربایستی ابروی منو بردی ومن خجالت کشیدم شدیداول که رفتی سراغ میز تی وی که با بالشت استتارش کردیمبعد رفتی سراغ کمد معین اونم خلع سلاحت کردیم بعدم رفتی توی گلدون تزیینیشون سیب ریختی توی یقه معین اب دهن ریختی عینکشو ازچشمش دراورددینارنگی توی دهنتو دادی به خاله بخورن یه سیب دیگه بهت دادن بردی همه جارو باهاش تبرک کردی به نظر خودت کار دیگه ای مونده بوده که نکرده باشی ایا؟؟؟؟.....بله پسرم حسن ختام این همه اتیش سوزوندن خستگی بود وحاصل خستگی اینکه وقتی سکوت برجمع حاکم شده بود جمع رابانام ممه مزین نمودی ومن خجالت زده را خجالتزده ترهرچی این کلمه رو جلوت بکار نبردم که بعدا ابروموجلوی بقیه نبری اخرش ازچیزی که میترسیدم بسرم اومد
خب حالا بریم سراغ اولینهات
دوروز پیش بردمت توی حیاط... قبلا میترسیدی روی زمین باکفش راه بری ولی پریروز حسابی توی حیاط پیاده روی کردی اینم عکساش:
بینهایت دوعکس بالایی (اخریاشو)دوست میدارم
اینم عکسای حیاط گردی روز دوم یعنی دیروز
اولین باریم که بغض کردی پریروز بودکه دوباره یه خرابکاری کردی و من کنترلمو ازدست دادم واروم زدم روی صورتت توهم اولش مات و مبهوت موندی بعد اشک توی چشمات حلقه زد و بعدم لب برچیدیو من دلم کباب شد که چرا این کارو کردم
اولین حسادتتم مال همون روزه که هرچی میخواستم بخوابونمت نمیخوابیدی و من عروسک مهدیسو گذاشتم توی بغلم فوری اومدی زدیش کنار و اومدی تو بغلم بخوابیالبته فقط همون یه بار بود بعد دیگه فهمیدی چه کلاهی سرت رفته
دیگه بهمون سلام میکنی و وقتی میگیم صدرا کو دستتو میاری کنار صورتت و میگی رفت چندتا چیز دیگه هم میگی که یادم نیست بعد یادم اومد مینویسم
یه بازیم خودبخود یاد گرفتی یعنی بازی که نه ازار و اذیت پدرجونت خیلی خواب سبکه و تو یه بار که خواب بود پریدی روی پدرجون پدرجون هم پرید از خوابدیگه ازون روز تا پدرجون میخوابه شیرجه میزنی روی پدرجونامیدوارم پدرجون من وتورو ببخشه که اینقدر خوبه و ما اینقدر اذیتش میکنیم
پدرجون خیلی خیلی دوست داریم
خب حالا بریم سراغ بقیه عکسای روزای هجرت
جمعه پیش خونه پدرجون به صرف کله پاچه (دوست داشتی کله پاچه)گفتیم لباساتو بیار بپوشی بریم ددر رفتی کفشاتو اوردی خوشت میاد کفش بپوشی
پارسای تازه از حمام دراومده
مظلوم مامانش
وقتی ذوق میکنی
پیرمردکوچولو
متفکرقرن
پسر ازخودراضی من
الهی من فداش شم من
به نمایش گذاشته شدن اولین اثرهنری نقاش بزرگ پارساوینچی( اولین تابلو )بوم نقاشی:در اشپزخونه