محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

هرچیزی راه حلی دارد

     اگه مامانم دستش بنده نمیتونه  منو از تو استخرم بیاره بیرون ...   خب خودم دست به کار میشم       اگه توی یه روروئک که ته نداره گیر افتادم خب خودم خودمو نجات میدم           درسته  دستم به خود تلفن نمیرسه       ولی  سیمشو ازون بالا میتونم پیداکنم   گوشیشو بکشم پایین که             اگه میخوام برم ددر (برای چندمین بار توی روز)و مامان و بابام منو نمیبرن خب میرم در خونه رو میزنم شاید یکی دلش به حالم سوخت منو برداشت برد ددر     بعد حل...
17 شهريور 1392

باغ

گل میان گل       اینم یه تاب دست سازه توی باغ     حیف عکس اخری که تارشد عکسا مال پنجشنبه است اینم عکس دندونت که پنجشنبه نیش زد بیرون ...
9 شهريور 1392

تشکرویژه

من امروز اومدم تا از پدرجون و مامان جون و خان دایی  عزیزم بخاطر هدیه های قشنگ و رنگارنگی که برام میخرن و...تشکر کنم این بن بن بن هدیه دندونمه   این پازل دوتکه هم پیشاپیش هدیه ماهگرد11ماهگیمه   وخیلی چیزای دیگه که اسمش از یادمون رفته   اما محبتاتون هرگز از یادمون نمیره مامان جون پدر جون ودایی عزیزم ممنون که همیشه کنارمونید   ...
9 شهريور 1392

هرروز دراین خانه بمبی منفجر میشود

شب که میخوابیم خونه رو تمیز میکنم اما صبح:   قشنگ همه جارو هم با اسباب بازیات پر میکنی که یوقت یه جای خونه بی نصیب نمونه وبعد میام اونا رو جمع میکنم میریزم توی کامیونت 5دقیقه بعد:     بعضی وقتا هم دلت بحال اشپز خونه میسوزه میری اونجارو هم مستفیض میکنی     خسته نباشی مامانی ...
9 شهريور 1392

یه عکس دیگه

این عکس هم مال امروزه و به این خاطر گذاشتم که مربوط به یه موقعیه که کمتر در مورد تو صدق میکنه اینجا برای حدود نیم ساعت سرت گرم بو دبه چیزایی که تو این عکس دستته                                          راستی امشب بوس کردنو هم یاد گرفتی ...
5 شهريور 1392