محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

پارسا و هلنا

مامانی نمیدونم اینوبهت گفتم یا نه که خیلی بچه ها رو دوست داری و براشون ذوق میکنی اما اکثر نی نی ها یی که میرفتی پیششون بی احساسن و گریه میکنن اما توی حرم با یه نینی دوست شدی که اونم مثل شما نی نی دوست بود  قربون ذوق کردنت بشم منننن ...
7 آبان 1392

اغاز روزهای سخت+سفر نامه

نفسم شبی که فرداش21 مهر بودبخاطر کار زیاد تا ساعت 4 بیدار بودم بعدم ساعت 6 با گریه بیدار شدی و یکسره بالا او ردی روز پیشش برده بودمت چکاپ وبرای سرماخوردگیت ولی بالا اوردن توی کار نبود  خلاصه که تا عصر هی بدتر شدی ومعذرت میخوام اسهال شب مجبور شدم ببرمت دوباره دکتر و ا.ار. اس داد و چند تا چیز دیگه ماهم قرار بود فرداش بریم سفر بابایی هم ازطرف محل کارش اونجا اپارتمان گرفته بود واگه نمیرفتیم از دستمون میرفت که اخرشم گفتم کاش نرفته بودیم  بخاطر اتفاقایی که اون روز افتاده بود تازه شب همه کارام مونده بود ونمیدونستم چیکار کنم شب فقط یکساعت خوابیدم و وسایلو اماده کردم وصبح حرکت کردیم   عکس بالا مال وقتیه که هی بالا می اوردی&nbs...
7 آبان 1392

تولد یکسالگی پارسا چگونه گذشت؟+عکسای تولد

گل پسر من ناناسم طبق برنامه ای که از قبل ریخته بودیم برات دوتا تولد گرفتیم یکی شب تولدت ویکی هم شب بعدش     شب اول یعنی تولد اول با حضور عمومحسن وعموایوب و عمو مهدی بود برای شام الویه درست کردم  و روشم برات تزیین کردم و نوشتم پارسا تولدت مبارک که متاسفانه نشد ازش عکس بگیرم  یه سری از عکساتم دادم به دایی مهدی برات یه کلیپ درست کرد دستش درد نکنه پارسا و دایی مهدی ووقتی مهمونا اومدن براشون گذاشتیم کلیپ رو و بعدشم اهنگ  بعد شام هم برات لحظه هایی که نزدیک میشد به لحظه تولدت میشمردیم مثلا میگفتیم 5دقیقه دیگر باقیست و من گفتم لحظه تولدت ازت عکس بگیرن که اخرش عکس ت...
7 آبان 1392

واکسن پر

امروز رفتیم واکسن یکسالگیتم زدیم راحت شدی من مثلا میخواستم از راه برم خونه به کارام برسم ولی دوباره از خونه مامان جون سر دراوردم بخاطر همین گفتم بذار با لپ تاپ پدر جون عکساتو بذارم خب بریم سراغ عکسات اینجا اینقدر به خودت فشار اوردی که الکی گریه کنی اخرشم اشکت دراومد   رفتی روی مبل داری تی وی میبینی     ...
16 مهر 1392

پهلوون پارسا و خان سوم و چهارم دندون

خب پهلوونی مامانی دیگه اگه پهلوون نبودی که بخاطر دندونات اینقدر صبور نبودی 5روز پیش دندون سومت زد بیرون و امروز هم چهارمیش الهی من فدات شم  امروز سالگرد ازدواج من و بابایی هم بود مبارکمون باشه       ...
16 مهر 1392

پارسا دراستانه یکسالگی

پسر گل مامانی ووروجک شیطون مامانی امشب که داشتید با صدرا خونه اقاجون بازی میکردیدخودت به تنهایی بلد شدی وایسادی  دوباره چندروزیه هی کارای جدید میکنی کلمه های رفت نیست و...رو میگی عاشق کفگیر و ملاقه قاشق و ظرف و ظروفی کشوهارو که باز میکردی هیچ حالا دیگه کابینتها رو باز میکنی یعنی واویلا از دست تو از مبل هم به هر راهی هست میری بالا     دوربینمونم همچنان در حال تعمیرشدنه این چه مدل تعمیریه خدا داندتا حالا دوبار گفته درست شده رفتیم گفته هنوز خرابه واقعا ادم نمیدونه ازدست بعضیا به کی گله کنهحالا برای تولد هم دوربین نداریم     راستی تاحالا بهت گفتم که چند بار شماره خونه این و اونو گرفتی دیگه گو...
16 مهر 1392

مروری برخاطرات پسرم

   این عکس مربوط به یک ماه و نیمگیه برام جالب بود خودت غلت زدی اینوری شدی             این کلاهیه که روز زایمانم برات خریدیم       یه پارسا دارم قلقلیه                              مراسم گل غلتون توی روستای ونک خونه مامان اقا محمد       این عکسو بینهایت دوست میدارم توی باغ اقا منیر خدابیامرز که اقا جون اجاره کردی             اینم سفر جلفا تبریزه توی بازار جلفا ی...
15 مهر 1392