محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

حکایت خاتون و خواستگارش

خاتونی را گفتند که دیرزمانیست بی شوی مانده ای گفت: ترسم از انست که ازدواج دست و پایم را فروبندد بزرگان اورا گفتند که مردیست صدرا نام ازاد منش و نیک سرشت با او صحبتی بنماو خاتون قبول کرد مدتی گذشت و ان مرد امد     چون خاتون و ان مرد هم صحبت شدند مرد روی به خاتون کرد و گفت: حجابت را رعایت کن بانو این چه وضعشه   وخاتون حساب کار دستش امد پس خواستگار را رد بنمود   و همچنان به انتظار بنشست   ...
30 ارديبهشت 1392

7ماهگیت مبارک نفسم

پسرم پاره تنم دوست داشتم این پست یه پست خیلی زیبا و شیرین برات باشه ولی نشد عزیزم فقط به همین بسنده میکنم که بگم تولد 7 ماهگیت مبارک عروسکم
17 ارديبهشت 1392

خاطرات اولین سفر راه دور+ممنون که قشنگ ترین نام دنیارو بهم هدیه کردی

سه شنبه شب هفته پیش راه افتادیم سمت شمال پارسال همین موقع بود که رفتیم شمال با عمومهدی و خاله زینب شما توی دلم بودی وامسال توی بغلم وهمسفرای امسالمون عمو محسن و عمو مهدی و عموایوب (اکیپ همیشگیمون) جگرم صبح رسیدیم به اپارتمانی که بابایی از طرف شرکت توی چالوس گرفته بودودوش گرفتیم وظهر رفتیم اکبرجوجه بعد هم رفتیم دریا وازونجا هم رفتیم  دور و اطراف رو گشتیم و بستنی خوردیم و سوار سورتمه شدیم دیگه تا اومدیم بریم خونه شب شد روز دوم رفتیم پارک تفریحی سی سنگان که به نظر من بهترین روز سفرمون بود اول رفتیم داخل نمایشگاه واقع در پارک بعد هم رفتیم والیبال بازی کردیم و اهنگ گذاشتیم و هرکی توپو از دست میداد باید میرفت وسط و میرقصید ی...
16 ارديبهشت 1392

عکسهای وروجک

توی این عکس سرت گرم بود به گل پشت سرت صدات که کردیم نگاه کردی ولی هنوز گلو ول نکردی   اینجا مامان جون داشت با موبایلش صحبت میکرد و راه میرفت تو هم همینطور ازین طرف به اون طرف نگاش می کردی بعد متوجه دوربین شدی طبق معمول اول تعجب کردی و بعد خندیدی اینجا داشتی میرفتی بانک توی راه پسرعموتم سوار کردی رییس بانک در بانک   اینجا شمس اباده که رفتیم تگرگ اومد ناهار نخورده بند و بساطو جمع کردیم و الفرار   ...
3 ارديبهشت 1392

لحظه هایی با طعم نغمه خوش اهنگ صدات

صبح که از خواب بلند میشی اول همه جارو از نظر میگذرونی بعد دهنتو با تعجب باز میکنی بعدش من از تکون خوردنت میفهمم که بیدار شدی میام سراغت و میخندم و سلامت میکنم جواب خندمو میدی ودمر میشی و میگی آآآآ.....آ واین آغاز یه روز تازست که برای من و تو شروع میشه و پر میشه از اوازهایی که میخونی بازم نوشتم اواز میخونی ولی اینکه دوباره مینویسم به این خاطر اینه که این اوازها قطع نمیشه همیشه ادامه داره تا شب هرچی میخوام بیام عکسای خوشگل عیدتو بذارم نمیشه ولی فردا صبح سنگم بیاد از اسمون بیاد اپ میکنم ...
3 ارديبهشت 1392

اقاپارسای وبلاگ نویس

شضچکمه ننب فتننماععدمو٧٦رذالب ابرز ططب ز٠٠٠ر یجچ إ؟ ازبس غر زدی اوردمت پای صفحه کلید تا خودت توی وبلاگت بنویسی و اروم بشی به امید اون روزی که رفتی اول ابتدایی بعد بیارمت بشینی جمله های معنی دار بنویسی این لحظه:یه نگات به صفحه مانیتوره یه نگات به صفحه کلید در عین حال غر هم میزنی شیر هم میخوری اواز هم میخونی ...
31 فروردين 1392