یه مامان خیلی بد
عشق کوچولوی من
اینو فقط مینویسم تاهمیشه برام یه زنگ خطر باشه که مامان بیخیالی نباشم
دیشب روی تخت خوابوندمت و داشتم شیرت میدادم که از شدت خستگی خوابم برد و نفهمیدم که چه موقع از وسطمون که خوابیده بودی گذاشتمت کنار تخت وبعد
نیمه های شب گریه افتاده بودی برای شیر و من گیج نفهمیده بودم تو هم به محض بیدار شدن غلت زده بودی و با پیشونی افتاده بودی روی سرامیکوچنان لرزه ای کشیدم که نگو
خیلی ترسیده بودی
توی بغلم گریه کردی تا شیرت دادم واروم شدی
خداروشکر سرت زود دردش خوب شد و گریه ات بیشتر به خاطر ترسیدنت بود
امیدوارم منو ببخشی نفسم
من جونم به جونت بسته است
امیدوارم همیشه سالم باشی ودیگه ناخواسته کوتاهی ای در حقت نکنم
ایشالا که همیشه توو بقیه بچه ها سالم و سلامت باشن در کنار مامان باباهاشون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی