وقایع اتفاقیه :) ...ماقبل سال تحویل ؛)
هستی من
این عید هم برعکس روزای اول که سخت گذشت الان همه چی شکر خدا روبراهه روزامون دارن تند تند میگذرن شما روز بروز بزرگتر میشی و من... دوست ندارم وارد دهه سی بشم ...نمیدونم چرا ولی این شده دغدغه فکری این روزای من البته الان دو سه سالی مونده تا اون موقع ولی خب ...بیخیال...بریم سراغ این روزامون مهم اینه که دل جوون بمونه ...
پسر گلم حرف زدنت بازم بهتر و بهتر شده هنوز روون نشدی ولی اگه این مرحله هم طی بشه و جمله های طولانی هم بگی من دیگه غمی ندارم ... الانم با حرف زدنت البته کلی دلبری میکنیا...مثل دیروز که از سیزده به در اومده بودیم و به داییت که دستش زخم شده بود گفتی اوووخ ... چت شد؟یا میری روی ترازو وایمیسی و میگی چنده؟منظورت وزنته...گپ و گفتای شبانمون هم پابرجاست هم چنانکتاب میخونیم درباره کتابا حرف میزنیم و اتفاقات روزمره گاهی وقتا هم که این وسط بهم میگی لی لی لی یعنی قلقلیت کنم که اونم بستگی به حال و وقت و شرایط داره ...
امسال ما یه دوازده به در داشتیم و یه سیزده به در دوتا جوجه اردک برات خریده بودیم 29اسفند که دوتاییشون عمرشون به این دنیا نبودیکیشون تا دوازدهم زنده بود...بردیمش دوازدهم با خودمون ...حسابی افتاب گرفت ...برای خودش کیف کرد اما برگشتن که اومدیم از ماشین برش داریم دیدیم مردهتو هم خیلی دوسشون داشتی الان هی جوجو جوجو میکنی منم میگم چندروز مهمون ما بودن الان رفتن خونه خودشونولی خب این دوروز حسابی کیف کردی برای خودت بازی کردی چقدر سنگ توی اب انداختی دنبال ببعیا کردیو ...و چقدر حرف مامانتو گوش ندادیطوریکه روز سیزده پدربزرگ من گفت این بچه نشستن توی کارش نیست؟ومن روز دوازده من و تو و پدرجون و مامان جون و جوجه گرام بودیم که جوجه کوچولومون رفیق نیمه راه شد...روز سیزده هم که با خانواده بابام رفتیم و تو با ذخترعموم حسابی بازی کردین و همچنین با بقیه... کلی هم عکس گرفتیم
شب سیزده هم عمو اینام اومدن عیددیدنی خونه پدرجون و عمو عبدالله من چقدر از هوشت تعریف کرد
دیگه اینکه تقریبا میتونی صلوات بفرستی...میگی المم دل علی اممد
شعر چشم چشم دو ابرو رو تاهم تا حدی حفظی میگی جش جش اببو(ababoo)دما دمن ... بعدم گوش و مو رو میگی
و حرف اخر اینکه من وقتی کوشولو بودم موقع خواب دستمو میذاشتم روی صورت مامانم و میخوابیدم الان خدا بهم یه پسری داده که دستشو میذاره روی صورت مامانشو میخوابه
خب حالا میریم که داشته باشیم یه گزارش تصویری از قبل و بعد عید:
اول عکسهای باقیمانده از اسفند:
این پارک رو پیدا کردیم برات انحصاری مال خودته از تاب بازی نوبتی و این چیزام خبری نیست البته جمعه ها میبریمت پارکای شلوغتر تا با بچه ها در ارتباط باشیتا الان که خوشبختانه روابط عمومیت خیلی خوبه تا حدی که داوطلب پذیرایی از مهمونای عید بودی و مسوول تعارف گز به اونا قربونت بشم...
عکسای بالا رفته بودیم برای پدرجون اینا میز تی وی بخریم...
اینجا تازه از حمام اومدی این لباس بنفش رو برات خریدم 3 تومن ولی حیف که زیر بغلاش تنگ بود دلم نیومد اذیت بشی جمعش کردم ...
این ماشینتم هی گفتم نشین روش ...نشین ولی کار خودتو کردی و تایرش شکست
اینجام میخواستیم بریم بانک ...
بانکو گذاشته بودی روی سرت مجبور شدیم بذاریمت روی میز یه لحظه غافل شدیم ازت دیدیم داری خودتو با سر میندازی پشت میز کنار کارمند بانک ... اینقدر پسر ارومی هستی
دوتا عکس اخر بعد از جدال بانکی خسته شده بودی گلم از کشتی توی بانک با من و پدرجون ...
ابن خرگوشه رو هم یه بار خودت کشف کردی اهنگ میزنه و ازش خوشت اومد...
موقع لالای بعدازظهر...قابل ذکره که معمولا شما منو میخوابونی نه من شمارو
پسر منم میتونه اروم یه گوشه تلویزیون ببینه ها ...میگی نه عکس بالا رو ببین
شازده کوچولو ...یه روز پر بادکه اماده شده بریم بیرون
همیشه سوار چرخ که میشیم اول کمربند باید ببندیم
بین یه عالمه حباب ...هفته قبل عید برات حباب ساز خریدم بعدم رفتیم روی پشت بوم حباب بازی
پارسا جونی که تو باشی از پشت حباب این شکلی هستی عکسایی که میگیرم تو حلقم
فردای همون روز
عکس اخر داری درجا میزنی ....توپ بازی روی پشت بوم
اینجام رفتیم فروشگاه پدیده افاق یه کتاب داستان تولدت مبارک هم برات خریدیم ...
اینم مال موقع مریضیته صورتت کم کم ورم کرد یه داروهاتو قطع کردم
جوجوها شب سال تحویل ...
وقایع بعد سال تحویل رو تویه پست دیگه میذارم این خیلی طولانی شد