محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

وقایع اتفاقیه :) ...ماقبل سال تحویل ؛)

1394/1/14 15:41
نویسنده : مامان مهدیه
549 بازدید
اشتراک گذاری

 هستی منمحبت   

این عید هم برعکس روزای اول که سخت گذشت الان همه چی شکر خدا روبراههمتنظر روزامون دارن تند تند میگذرن شما روز بروز بزرگتر میشی و من...غمناک دوست ندارم وارد دهه سی بشم ...نمیدونم چرا ولی این شده دغدغه فکری این روزای من متفکر البته الان دو سه سالی مونده تا اون موقع ولی خب ...بیخیال...بریم سراغ این روزامون مهم اینه که دل جوون بمونه ...

پسر گلم حرف زدنت بازم بهتر و بهتر شده هنوز روون نشدی ولی اگه این مرحله هم طی بشه و جمله های طولانی هم بگی من دیگه غمی ندارم ...محبت الانم با حرف زدنت البته کلی دلبری میکنیا...مثل دیروز که از سیزده به در اومده بودیم و به داییت که دستش زخم شده بود گفتی اوووخ ... چت شد؟یا میری روی ترازو وایمیسی و میگی چنده؟منظورت وزنته...گپ و گفتای شبانمون هم پابرجاست هم چنانراضیکتاب میخونیم درباره کتابا حرف میزنیم و اتفاقات روزمره گاهی وقتا هم که این وسط بهم میگی لی لی لی یعنی قلقلیت کنم بغل که اونم بستگی به حال و وقت و شرایط داره ... 

امسال ما یه دوازده به در داشتیم و یه سیزده به درخندونک دوتا جوجه اردک برات خریده بودیم 29اسفند که دوتاییشون عمرشون به این دنیا نبودخطاگریهیکیشون تا دوازدهم زنده بود...بردیمش دوازدهم با خودمون ...حسابی افتاب گرفت ...برای خودش کیف کرد اما برگشتن که اومدیم از ماشین برش داریم دیدیم مردهغمگینتو هم خیلی دوسشون داشتی الان هی جوجو جوجو میکنی منم میگم چندروز مهمون ما بودن الان رفتن خونه خودشونغمگینولی خب این دوروز حسابی کیف کردی برای خودت بازی کردی چقدر سنگ توی اب انداختی نه دنبال ببعیا کردیخندهو ...و چقدر حرف مامانتو گوش ندادیدرسخوانطوریکه روز سیزده پدربزرگ من گفت این بچه نشستن توی کارش نیست؟ومن هیسروز دوازده من و تو و پدرجون و مامان جون و جوجه گرام بودیم که جوجه کوچولومون رفیق نیمه راه شد...روز سیزده هم که با خانواده بابام رفتیم و تو با ذخترعموم حسابی بازی کردین و  همچنین با بقیه... کلی هم عکس گرفتیمچشمک 

شب سیزده هم عمو اینام اومدن عیددیدنی خونه پدرجون و عمو عبدالله من چقدر از هوشت تعریف کردزیبا

دیگه اینکه تقریبا میتونی صلوات بفرستی...تشویقمیگی المم دل علی اممدبغل

شعر چشم چشم دو ابرو رو تاهم تا حدی حفظی میگی جش جش اببو(ababoo)دما دمن ... بعدم گوش و مو رو میگیزبان

و حرف اخر اینکه من وقتی کوشولو بودم موقع خواب دستمو میذاشتم روی صورت مامانم و میخوابیدم الان خدا بهم یه پسری داده که دستشو میذاره روی صورت مامانشو میخوابه بوسمحبتبغل  

خب حالا میریم که داشته باشیم یه گزارش تصویری از قبل و بعد عید:

اول عکسهای باقیمانده از اسفند: 

 

 

 

 

 

 

 

 

این پارک رو پیدا کردیم برات انحصاری مال خودته از تاب بازی نوبتی و این چیزام خبری نیست البته جمعه ها میبریمت پارکای شلوغتر تا با بچه ها در ارتباط باشیچشمکتا الان که خوشبختانه روابط عمومیت خیلی خوبه تا حدی که داوطلب پذیرایی از مهمونای عید بودی و مسوول تعارف گز به اوناعینک قربونت بشم...بوس

 

 

 

عکسای بالا رفته بودیم برای پدرجون اینا میز تی وی بخریم...

 

 

اینجا تازه از حمام اومدی این لباس بنفش رو برات خریدم 3 تومن ولی حیف که زیر بغلاش تنگ بود دلم نیومد اذیت بشی جمعش کردم ...

 

این ماشینتم هی گفتم نشین روش ...نشین ولی کار خودتو کردی و تایرش شکستگریه

 

 

اینجام میخواستیم بریم بانک ...ترسو

 

بانکو گذاشته بودی روی سرت خطامجبور شدیم بذاریمت روی میز یه لحظه غافل شدیم ازت دیدیم داری خودتو با سر میندازی پشت میز کنار کارمند بانک سوت... اینقدر پسر ارومی هستی دروغگوبوس

 

 

دوتا عکس اخر بعد از جدال بانکی خندونکخسته شده بودی گلم از کشتی توی بانک با من و پدرجون  ...خنده

 

ابن خرگوشه رو هم یه بار خودت کشف کردی اهنگ میزنه و ازش خوشت اومد...متنظر

موقع لالای بعدازظهر...قابل ذکره که معمولا شما منو میخوابونی نه من شماروخندونک

 

پسر منم میتونه اروم یه گوشه تلویزیون ببینه ها ...میگی نه عکس بالا رو ببینراضی

شازده کوچولو ...یه روز پر بادچشمککه اماده شده بریم بیرون

 

همیشه سوار چرخ که میشیم اول کمربند باید ببندیم عینک

 

 

 

 

 

بین یه عالمه حباب ...هفته قبل عید برات حباب ساز خریدم بعدم رفتیم روی پشت بوم حباب بازی متنظر

پارسا جونی که تو باشی از پشت حباب این شکلی هستی بغلعکسایی که میگیرم تو حلقمعینکخندونک

 

فردای همون روز 

عکس اخر داری درجا میزنی ....توپ بازی روی پشت بومآرام

اینجام رفتیم فروشگاه پدیده افاق یه کتاب داستان تولدت مبارک هم برات خریدیم ...

 

اینم مال موقع مریضیته صورتت کم کم ورم کرد یه داروهاتو قطع کردمغمگین

جوجوها شب سال تحویل ...

وقایع بعد سال تحویل رو تویه پست دیگه میذارم این خیلی طولانی شدخواب آلود 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)