محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

به خانه برگشتیم+مهمونی ...یلدا...مریضی:(((

1392/10/2 21:35
نویسنده : مامان مهدیه
204 بازدید
اشتراک گذاری

زلزله 8ریشتری منماچ

حدود ده روزی میشه که برگشتیم خونه اما اینقدر اتفاق پشت سر هم افتاد که دیگه نشد بیام اینجا اولیش اینکه هنوز اومده و نیومده به خونمون عمه زری بابایی اومد خونمون و برای شام نگهشون داشتیم بابای زنعموسامره هم اومده بودن پیششون که یهو اونا روهم گفتیملبخندولی خب دلمون خوش بود که اومدیم خونمونخیال باطلاما از فردای اون روز بابایی سخت مریض شد بطوریکه 4روز نرفت سرکار و بدنبال اون هم تو مریض شدیناراحتمنم نمیدونستم مریض داری کنم بچه داری کنم یا خونه داریچشمخلاصه که حسابی خسته شدم شباهم تو تب میکردی بردیمت دکتر برات دارو داد و گفت اگه بعد دوروز دوباره تب کرد بیاریدش تو هم دوروز تبت قطع شد تایه شب پیش از یلدا که دوباره تب کردی ومن این چند شب خواب نداشتمافسوسحسابی خسته شدم فرداصبحش دوباره شادوشنگول بلند شدی وبابایی که پیشنهاد دادشاممونو ببریم خونه خاله نصرت با اونا بخوریم گفتم باشه غافل ازینکه دوباره نزدیکای ظهر میکنیآخدیگه برات نوبت زدیم و نیمی از شب یلداروخونه خاله نصرت بودیم و نیمی رو در مطب دکترخنثیخونه خاله نصرت هم کار نکرده نداشتی کاسه انارو خالی کردی ذرتارو ریختی هرچی لواشک بود پخش کردی اینطرف اونطرف نه دعوا کردنت کارساز بود نه کم محلی نه گرفتنت با اینکه مریض بودی بیکار نمینشستی خلاصه که با خودم عهد کردم بشینم توی خونه و حتی اگه شده بپوسم هم نریم خونه مردم و به همین که خونه خودمونو کن فیکون کنی رضایت بدمنیشخندامیداوارم بتونم روی تصمیمم وایسم چون بعضی وقتا اینقدر داغ میکنم که فقط با بیرون اومدن از خونه اروم میشملبخندهیشکی هم باورش نمیشه که تویی که اون شش ماه اول اینقدر اروم بودی حالا اینقدر شیطون شدی و چیزی بنام نشستن و خوابیدن توی فرهنگ لغتت جایی نداره

خب حالا بذار برات بگم از دلبریهات فسقلی ناز منقلب 

اول از همه بگم که یه بازی یاد گرفتی بنام بچرخ بچرخ ما بهت میگیم بچرخ بچرخ و تو شروع میکنی به چرخیدنخنده

دوم اینکه چیزای داغو با دستگیره میری سراغشوننیشخند

سوم بینیتو میگیری و تودماغی حرف میزنیقهقهه

چهارم با صدرا کارهای همدیگرو تقلید میکنیدوخیلی خیلی همو دوست داریدقلب

پنجم وقتی بهت میگم یه چیزو بیاری برام میاری معمولابغل

دیشب داشتم مبلا رو با شامپو تمیز میکردم رفتی خشک کنت رو اوردی باهاش مبل تمیز میکنی ابله

 

ضمنا جندروز پیش برای اولین بار منو بوس کردیبغلبیشتر نمایل داری باباییتو بوس کنیعصبانینیشخند اولین بار لبای کوچولوتو گذاشتی روی لبام و بوس کردی ولی بعد یه بارم افتخار دادی صورتمو بوس کردیعینک وقتی بهت میگم بیا بغلم گاهی دستاتو باز میکنی و میای بعضی وقتا هم وسطش راهتو کج میکنی میری

در مورد چیزای داغ هم بعد چند بار دست توی چای کردن و به قابلمه و بخاری گذاشتن یکم بهتر شدیزبان

از کارای دیگه ای هم که درراستای گول زدنمون انجام میدی اینه که وقتی یه چیزو میگیم تا اخرش بخور تا دوباره بهت بدیم میری یه جا میندازیش که ما نمیبینیم و دوباره میای ازمون میگیریمنتظر 

به بدو میگی بیدی ...بیدی

به بیا میگی بی

اخرین حرفمم اینه که وزنت شده بود 10و800ولی بعد مریضیت دوباره شدی 10و200

حالا بریم سراغ عکسات

پارسای عاشق لیموشیرین دوست داری بدیم دستت بخوری ازینکه ابشو بهت بدیم بدت میادزبان

 

 

عکسای زیر اولای مریضیتهاسترس

 

ادامه مریضی وتب...اوه

 

 

پدرو پسر سرماخورده و بیحالماچ

 

شب یلدا خونه خاله نصرت(عکس زیر)

 

پارسا هیولا میشود با صدای کلفت خوانده میشودشیطان(عکس زیر)

 

 

توی عکس بالاهم ازبس اب دهن و بینیت سرازیر بود برات پیشبند بستم لباسات خیس نشه

 

 

عکس بالایی از عشقولانه های مادر پسریعینک

 

 

 

 

چهارعکس اخر امروز صبحه که تازه از خواب بیدارشدیمژهماچ

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان فاطمه
3 دی 92 16:29
به سلام مامانی... به سلامتی برگشتین؟؟؟؟یلداتون مبارک الهی چقدر این بچه ها وقتی مریض میشم مظلوم میشن!! آدم دلش میگیره قربون دلبریات...فدات شم که عاشق لیمو شیرینی... خصوصی مامانی
مامان اميررضا
4 دی 92 12:40
سلام عزيزمچرا مريض شدي..... الهي شما تب ميكنين مامانا خيلي نگران ميشن و بي خواب... يلداتون خوش.... ايشالله الان بهتري عزيز دلم....... مامان جون اقا پارسا خسته نباشي.....ادم بامراقبت از يه مريض كلي خسته ميشه شما كه دو تا داشتي..... به سلامتي برگشتين خونه......هيج جا خونه خود ادم نميشه....
مامان امیررضا
9 دی 92 15:49
فرارسیدن دهه آخر ماه صفر، ایام ماتم و اندوهی که با اربعین حسینی آغاز و با شهادت جان سوز پیامبر اکرم ، امام حسن مجتبی و امام رضا علیهم السلام خاتمه می یابد را به محضر حضرت صاحب الزمان (عج) و پیروان راستینشان، تسلیت عرض مینمائیم.
مهدیه مامان امین
11 دی 92 0:22
قربون شیرین کاریهای قشنگت خاله جون.امین هم مثل تو عاشق چرخیدنه و اونقدر میچرخه تا سرش گیج میره و تالابی میافته و خنده. گل پسرم امیدوارم دیگه هیچ وقت تو وبت خبراز مریضی نباشه.
مامان امیررضا
21 دی 92 8:32
نهم ربیع الاول، پیام رسان بهار ظهوری است که گلهای زیبای زندگی همچون عدل، قسط، عزت، عشق، صفا، صمیمیت، گذشت ایثار و ایمان و احسان در آن می شکفد. عید شما مبارک