محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

تولد بابایی

1391/10/6 12:52
نویسنده : مامان مهدیه
185 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب برای بابایی تولد گرفتیم

مهمونای دیشب هم عموایوب وخاله ناهید عمو مهدی وخاله زینب و عمومحسن و زنعمو سامره بودن

به همراه محمدصدرای پنج ماه و نیمه پسرعموت

هردوتون ازاین تولدپرسروصداکلی لذت بردید

خیلی خوش گذشت

کیک تولدرو عمو ایوب خریده بود وعمومهدی و عمومحسن هم یه جفت مجسمه خریدن

منم یه ست دوازده تایی اچار تخت رنگی خریدم برای بابایی

برای شام هم فلافل درست کردم

محمدصدرا مدتی میشه که بادیدن تو ذوق میکنه و میخواد بیاد پیشت

اما توهیچ وقت عکس العملی نشون نمیدادی

تا دیشب که برای اولین باربهش خیره میشدی ویه بار هم بهش خندیدیقلب

دیشب بابااومد لباتو بوس کنه که تف دادی بیرون ولبای بابا پر تف شدنیشخند

یه عکس قشنگی شد عکس اون لحظه که نگواز خود راضی

لثه هاتم خارشش بیشتر شده وبه دنبالش بهانه گیریات

از کارهای دیگه ایم که توای چند روز متوجه انجامش شدم اینه که چیزای سبکو میبری طرف دهانت

وقتی که بغلت میکنیم اگه حالت بغل کردنتودوست نداشته باشی خودتو رک میکنی و شروع میکنی غر زدن

منو که میبینی شروع میکنی غرزدن

روی پا ایستادنت هم زمانش بیشتر شده البته وقتی حوصله داشته باشی وگرنه که وقتی بی حوصله ای نه گردن میگیری نه روی پا می ایستی

راستی تولد دیشب تم هم داشت

تمش این بود که مرداباید زیر شلواری خشایاری میپوشیدناوه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)