محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

واکسن پر

امروز رفتیم واکسن یکسالگیتم زدیم راحت شدی من مثلا میخواستم از راه برم خونه به کارام برسم ولی دوباره از خونه مامان جون سر دراوردم بخاطر همین گفتم بذار با لپ تاپ پدر جون عکساتو بذارم خب بریم سراغ عکسات اینجا اینقدر به خودت فشار اوردی که الکی گریه کنی اخرشم اشکت دراومد   رفتی روی مبل داری تی وی میبینی     ...
16 مهر 1392

پهلوون پارسا و خان سوم و چهارم دندون

خب پهلوونی مامانی دیگه اگه پهلوون نبودی که بخاطر دندونات اینقدر صبور نبودی 5روز پیش دندون سومت زد بیرون و امروز هم چهارمیش الهی من فدات شم  امروز سالگرد ازدواج من و بابایی هم بود مبارکمون باشه       ...
16 مهر 1392

پارسا دراستانه یکسالگی

پسر گل مامانی ووروجک شیطون مامانی امشب که داشتید با صدرا خونه اقاجون بازی میکردیدخودت به تنهایی بلد شدی وایسادی  دوباره چندروزیه هی کارای جدید میکنی کلمه های رفت نیست و...رو میگی عاشق کفگیر و ملاقه قاشق و ظرف و ظروفی کشوهارو که باز میکردی هیچ حالا دیگه کابینتها رو باز میکنی یعنی واویلا از دست تو از مبل هم به هر راهی هست میری بالا     دوربینمونم همچنان در حال تعمیرشدنه این چه مدل تعمیریه خدا داندتا حالا دوبار گفته درست شده رفتیم گفته هنوز خرابه واقعا ادم نمیدونه ازدست بعضیا به کی گله کنهحالا برای تولد هم دوربین نداریم     راستی تاحالا بهت گفتم که چند بار شماره خونه این و اونو گرفتی دیگه گو...
16 مهر 1392

مروری برخاطرات پسرم

   این عکس مربوط به یک ماه و نیمگیه برام جالب بود خودت غلت زدی اینوری شدی             این کلاهیه که روز زایمانم برات خریدیم       یه پارسا دارم قلقلیه                              مراسم گل غلتون توی روستای ونک خونه مامان اقا محمد       این عکسو بینهایت دوست میدارم توی باغ اقا منیر خدابیامرز که اقا جون اجاره کردی             اینم سفر جلفا تبریزه توی بازار جلفا ی...
15 مهر 1392

یه چشمه از اتفاقای این ماه

توی عکس بالا جانونی شده اسباب بازی شما به ماشین بازی هم جدیدا خیلی علاقمند شدی   علاقمندی به سیم پشت یخجال   اینجا هم وایسادی روی رورویکت   وقتی خسته میشی از بهم ریختن کشوها و میای تکیه میدی موقعی که میفهمی دارم عکس میگیرم ازت وایسادی بدون تکیه به جایی   تف بازی       انهدام یکی از هواپیماهات لامپشو کشیدی کندی بعد هم اینقدر کشیدی که دل و رودش اومده بیرون زور بازوتو برم من سه تا از ماشیناتم تایراشو دراوردی     از بس اب دهنت میرفت برات پیشبند بستم   شیطنت از چشم سیات میریزه     متفکر بزر...
10 مهر 1392