محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

S111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111111

1392/7/10 15:40
نویسنده : مامان مهدیه
208 بازدید
اشتراک گذاری

`SWWWWWWWWWWWSSSSSSSSSSSSSSSSGقند عسل مامانیقلب

فرشته کوچولوی قشنگمماچ

 

فقط هفت روز دیگه مونده تا یکسالگیتلبخندومن همچنان مبهوتم که چقدر زود گذشت وچه شیرینخیال باطل قشنگترین لحظاتمو برام توی این یکسال رقم زدی و هرروز نازترو ماهتر میشیماچبطوریکه همه شیفته تو میشن و اینقدر شیطون شدی که همه توی کف شیطون بودنت موندنتعجبیه لحظه اروم و قرار نداری همش درحال جنبیدنی از خونه بیزار و عاشق ددرو فوشولی وکشف چیزای تازه ابرو کاری نداری این جایی که هستیم خونه خودمونه یا نه دو دقیقه ارومی و بعد عملیات شروع میشه زبانازین طرف به اون طرف هرجامیریم از دست تو نهایت چیزاشونو جمع میکننخجالتنیشخند منم که همه جا باید دنبالت راه بیفتمآخ 

 

 

واما از دایره لغاتت بگم که روز بروز گسترده تر میشه و توی این ماه پیشرفت زیادی داشتی میشینی برای خودت کلاغ پر بازی میکنیقلبانگشت اشارتو میذاری روی زمین یه کلمه فضایی میگی و بعد میگی بردوباره یه کلمه دیگه و دوباره برماچمیگیم موهات کو نشون میدی گوشاتم نشون میدی  به گوش میگی گو و مو رو هم میگی تلفنو برمیداری و شماره میگیری و بعدمیگی ا با فتحه یعنی الو و بعد دوباره همون کلمات فضایی توی یه جمعم که چند نفر دارن صحبت میکنن شروع میکنی به اظهار نظر کردن ودستاتم تکون میدیعینکبه توپ میگی دوب و یک دو سه رو میگی یک دو ده یه چیزی که میخوای میگی بده و انگشتاتو جمع و بازمیکنی وبیارو هم میگی بغلفوت هم میکنی ولییی  کاری که تحت هیچ شرایطی حاضر به انجامش نیستی دست زدنهگریهکه اونم جبرانشو با رقصت کردی رقصی میکنی دیدنینیشخندکمرتو قرمیدی دو تا دستتو میاری بالا مچاتو میچرخونی انگشتاتم تکون میدیاز خود راضیخلاصه که مارو غرق شعف و شادی مینماییاز خود راضیوقتی میگیم ببعی چی میگه میگی بع بع و میری ببعیو میاری صدای گاو رو هم در میاری و میری میاریش 

 

 

از دیگر حماسه هایی که افریدی اینه که چون قدت نمیرسه از خود مبل بری بالا از روی میزها میری بالا و ازونجا روی مبل هااسترسدیگه اونجا هم از دست شیطنتات در امان نیست مادر خنثیهرروز هم که ازیه جا می افتی نگران

 

 

راستی دوتا خبر یک اینکه ماشینمونو عوض نمودیم و اول انگار برات غریب بود اخه ماشین قبلیمونو خیلی دوست داشتی منم خیلی دوستش داشتم ولی خبر خوب اینکه الان دیگه اینم دوست داری وبه دلایلی زیاد دوست داری  تاسوارش میشیم میخوای بری پشت فرمون و بعد هم فرمونو میچرخونی و دنده عوض میکنی و از همه مهمتر اینکه راهنمای ماشینو میزنینیشخندخندهوبا روشن خاموش کردنش میرقصینیشخند

وخبر دوم اینکه میخوایم بریم مشهد 21مهرقلبو این میشه اولین مشهد زندگیتخیال باطلخیلی خیلی دلمون هوای امام رضارو کرده  خاله الهام (دختر خاله بابایی) و عمو حسن هم میان  

 

 

 

 

اهان راستی یه خبر دیگه قراره برات یه همبازی بیاد درجه یک خاله الهامت دختر خاله من یه نی نی داره تو دلش قلبالان سه ماهشه از همین جا به خاله الهام و عمو مصطفی تبریک میگیمماچ

برای تولدتم یه فکرایی داریم اونم اینکه میخوایم برات دوتا تولد ساده بگیریم یکی در شب تولدت که با دوستامونیم (عمو مهدی و عمو ایوب)و عمو محسن که یه کیک کوچولو درست میکنیم شام هم الویه

 

و جشن تولد دومت هم که شامل خانواده پدرجون اقاجون پدر بزرگ من اقاجان من دایی مهدی عمو محسن عمه وجیهه که این جشن مفصل تریه و بخاطر اینکه قراره عمه ات از اصفهان بیاد گذاشتیم 5شنبه

 

 

 

یه توضیح هم اضافه میکنم درمورد عنوان پست و قسمت اول متن

یه دقیقه رفتم تو اتاق کار داشتم  اومدم دیدم با لپتاپ بازی میکردی ناخوداگاه خودت وبلاگ نویسی کردی دیگه دلم نیومد پاکش کنممتفکرماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مریم مامان ارمیا
11 مهر 92 1:18
قربون پارسای شیطون و عسل بشم که اینقدر شیرینه.عسلم پیشاپیش تولدت مبارک