به خانه برگشتیم+مهمونی ...یلدا...مریضی:(((
زلزله 8ریشتری من
حدود ده روزی میشه که برگشتیم خونه اما اینقدر اتفاق پشت سر هم افتاد که دیگه نشد بیام اینجا اولیش اینکه هنوز اومده و نیومده به خونمون عمه زری بابایی اومد خونمون و برای شام نگهشون داشتیم بابای زنعموسامره هم اومده بودن پیششون که یهو اونا روهم گفتیمولی خب دلمون خوش بود که اومدیم خونموناما از فردای اون روز بابایی سخت مریض شد بطوریکه 4روز نرفت سرکار و بدنبال اون هم تو مریض شدیمنم نمیدونستم مریض داری کنم بچه داری کنم یا خونه داریخلاصه که حسابی خسته شدم شباهم تو تب میکردی بردیمت دکتر برات دارو داد و گفت اگه بعد دوروز دوباره تب کرد بیاریدش تو هم دوروز تبت قطع شد تایه شب پیش از یلدا که دوباره تب کردی ومن این چند شب خواب نداشتمحسابی خسته شدم فرداصبحش دوباره شادوشنگول بلند شدی وبابایی که پیشنهاد دادشاممونو ببریم خونه خاله نصرت با اونا بخوریم گفتم باشه غافل ازینکه دوباره نزدیکای ظهر میکنیدیگه برات نوبت زدیم و نیمی از شب یلداروخونه خاله نصرت بودیم و نیمی رو در مطب دکترخونه خاله نصرت هم کار نکرده نداشتی کاسه انارو خالی کردی ذرتارو ریختی هرچی لواشک بود پخش کردی اینطرف اونطرف نه دعوا کردنت کارساز بود نه کم محلی نه گرفتنت با اینکه مریض بودی بیکار نمینشستی خلاصه که با خودم عهد کردم بشینم توی خونه و حتی اگه شده بپوسم هم نریم خونه مردم و به همین که خونه خودمونو کن فیکون کنی رضایت بدمامیداوارم بتونم روی تصمیمم وایسم چون بعضی وقتا اینقدر داغ میکنم که فقط با بیرون اومدن از خونه اروم میشمهیشکی هم باورش نمیشه که تویی که اون شش ماه اول اینقدر اروم بودی حالا اینقدر شیطون شدی و چیزی بنام نشستن و خوابیدن توی فرهنگ لغتت جایی نداره
خب حالا بذار برات بگم از دلبریهات فسقلی ناز من
اول از همه بگم که یه بازی یاد گرفتی بنام بچرخ بچرخ ما بهت میگیم بچرخ بچرخ و تو شروع میکنی به چرخیدن
دوم اینکه چیزای داغو با دستگیره میری سراغشون
سوم بینیتو میگیری و تودماغی حرف میزنی
چهارم با صدرا کارهای همدیگرو تقلید میکنیدوخیلی خیلی همو دوست دارید
پنجم وقتی بهت میگم یه چیزو بیاری برام میاری معمولا
دیشب داشتم مبلا رو با شامپو تمیز میکردم رفتی خشک کنت رو اوردی باهاش مبل تمیز میکنی
ضمنا جندروز پیش برای اولین بار منو بوس کردیبیشتر نمایل داری باباییتو بوس کنی اولین بار لبای کوچولوتو گذاشتی روی لبام و بوس کردی ولی بعد یه بارم افتخار دادی صورتمو بوس کردی وقتی بهت میگم بیا بغلم گاهی دستاتو باز میکنی و میای بعضی وقتا هم وسطش راهتو کج میکنی میری
در مورد چیزای داغ هم بعد چند بار دست توی چای کردن و به قابلمه و بخاری گذاشتن یکم بهتر شدی
از کارای دیگه ای هم که درراستای گول زدنمون انجام میدی اینه که وقتی یه چیزو میگیم تا اخرش بخور تا دوباره بهت بدیم میری یه جا میندازیش که ما نمیبینیم و دوباره میای ازمون میگیری
به بدو میگی بیدی ...بیدی
به بیا میگی بی
اخرین حرفمم اینه که وزنت شده بود 10و800ولی بعد مریضیت دوباره شدی 10و200
حالا بریم سراغ عکسات
پارسای عاشق لیموشیرین دوست داری بدیم دستت بخوری ازینکه ابشو بهت بدیم بدت میاد
عکسای زیر اولای مریضیته
ادامه مریضی وتب...
پدرو پسر سرماخورده و بیحال
شب یلدا خونه خاله نصرت(عکس زیر)
پارسا هیولا میشود با صدای کلفت خوانده میشود(عکس زیر)
توی عکس بالاهم ازبس اب دهن و بینیت سرازیر بود برات پیشبند بستم لباسات خیس نشه
عکس بالایی از عشقولانه های مادر پسری
چهارعکس اخر امروز صبحه که تازه از خواب بیدارشدی