محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

خسارتهایی که به بار اوردی

اینارو بزرگ شدی باید تسویه حساب کنیا یه مجسمه شکستی سیم پشت بلند گوها رو کندی یه فنجون از مادرت کندی  دو دکمه از لپ تاپ پدر جونت کندی سیم فندک بخاریشونو کندی انتن ماشینمونم پریروزشکستی در یک چشم بهم زدن انتن تلفن بیسیممونم دیروز به حسابش رسیدی  به چند تا از لباسام قطره اهن پاشیدی دهان مبارکتم که وقتی غذاتو خوردی میمالی به لباس من این مدلی پاکش میکنی این نظمت منو کشته (کشوهارو میریزی بیرون بعد درشو میبندی و میشینی با چیزایی که ریختی بیرون بازی میکنی) تازه امروز درمقابل این همه شیطونیات اخم کردم بهت و میگم اااااباکسره تو هم بهم اخم میکنی و این کارو تکرار میکنی من با تو چیکار کنم پسر اشکالی نداره مامان...
23 تير 1392

9ماهگیت مبارک +یه عالمه حرفای ناگفته

عزیز مامان نمیدونم از کجا شروع کنم این مدت هرچی خواستم بیام نشده اولش که 7تیررفتیم سفر و اولین اسیب جدی رو دیدی  در شهر تبریزاومدی بشینی که جای خوبی رو برای نشستن انتخاب نکردی و دقیقا میخواستی بشینی روی استکان چایی که چایی و تو رو باهم گرفتم اما اخرش یه ذره چایی ریخته بود به شلوارت و از روی شلوار از بس داغ بود زانوتو سوزونده بود سفرمونم به قصد جلفابود که از پیرانشهر هم سردراوردیم همسفرامون پدرجون و مامان جون بودند و جاهاییم که ازش دیدن کردیم منطقه ازاد ارس ابشار اسیاب خرابه حمام کردشت و جایی که به نظرم جالب بود کلیسای سنت استپانوس بود میخواستم اینارو برات مفصل بنویسم ولی ازونجا که مطلب زیاده و وقت من کم معذرت واما بریم سراغ...
23 تير 1392

جلسه اموزش منهدم سازی خانه توسط نی نی ها

دوستان سلام   من محمد پارساهستم اینجا منتظر نشستم تا ببینم چه موقعیتی پیدا میشه برای عملیات ضربتی خرابکاری مثل اینکه مامان حواسش نیست میریم سراغ باحالترین قسمت خونه یعنی میز تلویزیون یه نگاه به پشت سر میندازیم که یوقت مامان سر نرسه   بعد هم یه خنده الکی که مامان نفهمه دارم یه کارایی میکنم چون من فقط در صورتی ساکتم که مشغول اتیش سوزوندنم مثلامثل عکس زیر انگار یه صدایی میاد مامان داره میاد الفرار     ...
31 خرداد 1392