شازده کوچولوی خجالتی+دنیای شیرین من
دیشب رفتیم خونه عمو ایوب یه دوهفته ای میشد که ندیده بودیشون عموایوب داشت نازت میداد که یهو دیدیم لب برچیدی و اروم شروع کردی به گریه کردن که بابایی از عمو ایوب گرفتت و اروم شدی
عززززززززززیزززم
الهی من فدات شم که اینقدر قشنگ گریه میکنی
*
این روزها حال عجیبی دارم
یه حس خیلی خیلی قشنگ
یه حس بینظیر
انگار وارد بهشت شده ام
وهردفعه که میخندی هردفعه که کار جدیدی میکنی هردفعه که کنارمی طعم لحظه هام شیرین میشه
یه شیرینی وصف ناپذیر
یه شیرینی که فقط یه مادر میتونه بفهمه چقدر لطیفه
نه دل ادمو میزنه نه ادمو خسته میکنه
لحظه ناب کنونی را با تمام وجود دوست دارم
این لحظاتی که دنیای من پراز توست
وپر شده از معصومیت کودکانه ات
لذت میبرم از سادگی بینظیر تو
از بازیهای کودکانه ات
که برای ما ادم بزرگها فراموش شده بود
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
................
ممنونم از خدا که این لحظات را به من هدیه داد
وممنونم از تو که تمام لحظه هایم شدی
این لحظه:خرابکاری کردی خفن الان میام عوضت میکنم