اغاز روزهای سخت+سفر نامه
نفسم
شبی که فرداش21 مهر بودبخاطر کار زیاد تا ساعت 4 بیدار بودمبعدم ساعت 6 با گریه بیدار شدی و یکسره بالا او ردیروز پیشش برده بودمت چکاپ وبرای سرماخوردگیت ولی بالا اوردن توی کار نبود خلاصه که تا عصر هی بدتر شدی ومعذرت میخوام اسهال شب مجبور شدم ببرمت دوباره دکتر و ا.ار. اس داد و چند تا چیز دیگه ماهم قرار بود فرداش بریم سفر بابایی هم ازطرف محل کارش اونجا اپارتمان گرفته بود واگه نمیرفتیم از دستمون میرفت که اخرشم گفتم کاش نرفته بودیم بخاطر اتفاقایی که اون روز افتاده بود تازه شب همه کارام مونده بود ونمیدونستم چیکار کنم شب فقط یکساعت خوابیدم و وسایلو اماده کردم وصبح حرکت کردیم
عکس بالا مال وقتیه که هی بالا می اوردی
اینجا بهت نبات داغ دادم که اثر نداشت
اینم شب که تب داشتی ولی هنوز اسهالت شدید نبود
خلاصه که سفر ما اغاز شد و در پی اون هم اسهالت شدید شد
طوری که حدودا هریک ساعت یه بار توی راه مجبور شدیم پوشک و لباس و...روعوض کنیم
اونم توی ماشین با اعمال شاقه
وحشتناک بود تاحدی که دیگه ازبس خم و راست شدم کمرم گرفت
همه اینا ادامه داشت تا شب که احساس کردم داره حالم بد میشه
شب خیلی بیقراری کردی تا خوابت برد اما اونوقت من که سومین شب بیخوابیم بود پس از چند روز بیخوابی و خستگی زیاد حالم بد شد و بعد که دوباره خوابم برد دوباره تو بیدار شدیمنم مریض تازه داشتم مریض داری هم بکنم تو هم بخاطر حالت پیش هیچکس نمیرفتی به داروهاتم لب نمیزدی
این عکس هم مال توی راهه لباستو خیس کرده بودی از اب چیز گذاشتم تو لباست که بدنت خیس نشه
خلاصه که منم ویروس تو رو گرفتم و تمام حالات تو اومد سراغم طوری که همون روزی که رسیدیم مشهد راهی دکتر شدم و برام سرم نوشت که این سرم هم حالمو خوب نکرد
فرداشم مجبور شدیم تورو ببریم بیمارستان کودکان و بهت سرم وصل کردن و اونجا لباسای منم کثیف کردی از کمر تا پایینو نمیدونم تاوان چیو پس میدادم که اینقدر زجر کشیدم توی این سفر شبش به بابایی گفتم تو برو بیرون پاسوز من نشو بابایی هم تورو که کمی بهتر بودی برداشت و رفتید حرم منم خوابیدم ولی ازبس حالم بد بود بیدار شدم بابایی و تو که اومدید داشتم مینالیدم و توی تب میسوختم با حالت تهوع و... شیرم هم خیلی کم شده بود و این هم تورو بیقرار تر میکرد و فرداش دوباره سرم زدم تا اینکه با سرم دوم و داروها یکم بهتر شدم و یه بار رفتم حرم ویکم سرحال شدم و روحیم بهتر شد
فرداشم رفتیم خرید وتونستیم یه ذره چیز بخریم اما تواناییم اینقدر تحلیل رفته بود که زود خسته میشدم و طوری شده بود که لحظه شماری میکردم برای برگشتن خلاصه که حرم هم کلا دوبار رفتم که یه بارشم از بس خسته بودم نشسته خواب بودم
فردای روز سفر هم علایم نمیدونم سرخک یا سرخجه بود خیلی خفیف پیدا شد و رفت
این بود انشای من از یه سفر خیلی خیلی سخت
خب حالا بریم سراغ قسمتای خوب خوبش که پستمون تلخ نباشه مامانی
اینا عکسای توی حرمته
رواق دارالحجه
اینجا روبروی باب الجواده نشسته بودیم اشترو دل میخوردیم
اینجا هم روز بعد سفره بابایی برده بودت حمام همه لباسات کثیف بود اینو پوشوندم بهت
حالا بریم سراغ قسمت خوب بعدی
خریدها
قسمت اول لباسایی که بابایی وقتی حال من بد بود برات رفت خرید
لباسای زیررو هم باهم گرفتیم
یه جفت دمپایی هم بود که یادم رفته عکس بگیرم اگه شد بعد میذارم