بحران بی عکسی+عروسی+دندان دوم وارد میشود
دوربینو که گفتم روز تولد11ماهگیت خراب شد
باگوشی هم عکسا همش تار میشه
بخاطر همین کمی تا قسمتی بی عکسم
اینروزااینقدر سرمون شلوغ بوده که نگوووو
عروسی پسر عمه بابایی بود
رفتیم اونجا
این رفتیم اونجایی که میگم نه اینکه فکر کنی فقط شب عروسیا
نه
خانواده باباییت از طرف اقاجون از چندروز پیش رسم دارن برن سر بزنن
ماهم سه شب رفتیم اونجا
یه شبم حنابندون
صبحی که شبش عروسی بود هم یه رسمی داشتن بنام سرتراشون
تاحالابرای این مراسم نرفتم
نمیدونم چجوریه
فقط میدونم سرتوش نمیتراشن
چرا این اسمو روش گذاشتن خداداند
برای فرزاد پسرعمه بابایی هم نرفتیم
ازبس چهارشب پیشش که رفتیم اتیش سوزوندی
مدام ازین اتاق به اون اتاق
ازین کیف به اون کیف
ازین سر اشپزخونه به اون سر اشپزخونه
شب حنابندون هم که یه رومیزی بود میخواستن روش چیز بچینن
تو ازین طرف میکشیدی صدرا ازون طرف
حالانکش کی بکش
یه دفعه چشم باز میکردیم میدیدیم دوباره رومیزی نیست
فقط شب عروسی یکمی دلت به حالم سوخت و اروم توی بغلم نشستی که اونم بخاطر صدای بلند اهنگ بود
واما اینکه دندون دومتم شنبه هفته پیش اومد بیرون بزن به افتخارش دست قشنگرو