محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

تغییرات جدید ملوسکم

 منارجنبان من یعنی اگه بگم توی این سه روز اخیریه لحظه اروم نبودی بیراه نگفتم همش غر .........غر ............غر .......غر بله این احوالات این روزهای ماست باورم نمیشه تو همون پسر کوچولویی که همه میگفتن چه ارومه هرچند الانم جلوی دیگران حفظ ظاهر میکنی ولی توی خونه همش در حال جنب و جوشی حتی گاهی توی بغل هم میجنبی وحتی توی خواب هم چند شبه در تلاشی که دمر بخوابی دیگه حاضر نیستی صاف بخوابی و روی پهلویی  
20 اسفند 1391

پنج ماهگیت مبارک دلبر مامان

بلههههههههه پنج ماه ازون موقعی که لحظه ها رو میشمردم برای دیدنت گذشت خیلی زود وخیلی شیرین پر از تغییر و پر از دگرگونی هنوز باورم نمیشه که اینقدر زمان گذشته هنوز نمیتونی سینه خیز بری ولی ازونجایی که خیلی علاقمندی به رفتن همینطوری که صاف خوابیدی حرکت میکنی (کمر خیز) صبح بردیمت بهداشت وزن:8200kg     قدت اما فقط نیم سانت رشد داشتی شدی 66 از احوالات اینروزها هم اگه بخوام برات بگم اینه که شبا انرژیت چند برابر میشه مخصوصا وقتی که خاموشی زده میشه برای خواب اواز میخونی غلت میزنی و......وذوق میکنی چه چیز این تاریکی برات جالبه خدا داند مامان بابایی میگفت شاید چون شب بدنیا اومدی تاریکیو دوست داری راستی گاهی ا...
17 اسفند 1391

آقامحمد پارساخان

پسرگلم میوه دلم ایییییینقدرررر جوگیر شدی که نگو دائم داری پا میزنی و میکوبی و اواز میخونی خلاصه که یه شیطون بلایی شدی اون سرش ناپیدا دیروز عصر یه لحظه خوابم برد دیدم انگشتم خیس شد دیدم انگشتمو داری مک میزنی ودیروز برای اولین بار از راست غلت زدی قبلا از چپ زده بودی دوهفته ایم میشه که اسمتوصدا میزنیم برمیگردی بهمون نگاه میکنی این لحظه:داری غر میزنی فکر کنم از لثه هات باشه   ...
15 اسفند 1391

بالاخره غلت زدی

دیروز درگیر کارام بودم و داشتم تند تند یکی یکی انجامشون میدادم که دیدم  دمر شدی اینقدر ذوق کردم میدونم که خیلی دیر اینکارو انجام دادی ولی همین دیر انجام دادنت باعث شد منتظر باشم و بیشتر ذوق کنم تا امروز میگفتم پس کی غلت میزنی حالا دارم میگم پس کی سینه خیز میری خب من یه مامان خیلی عجولم و تو یه پسر خیلی خیلی ریلکس دیروز صبح دوبار عصر دوباروامروز صبح دوبار غلت زدی امروز عصر هم تکیه ات رو داده بودم به مبل از حالت نشسته غلت زده بودی ودوباره انگار نه نگار  این لحظه:اواز میخونی و با جغجغت بازی میکنی   ...
13 اسفند 1391

پسری که بای بای میکند

دوروز پیش رفتیم خونه خاله زهرا خاله الهامباهات بای بای کرد وتو جوابشو دادی اول باورم نشد اما وقتی دوباره این کارو تکرار کردی دیدم واقعا بای بای کردی این روزاخونه ماپر شده از اوازهای شما همش در حال خوندنی از تواناییهای جدیدت هم اینه که وقتی میشینی روی صندلی یا مبل دیگه از این طرفو اون طرف نمی افتی وبا تکیه به دیوار میتونی بایستی   ...
11 اسفند 1391

شازده کوچولوی خجالتی+دنیای شیرین من

دیشب رفتیم خونه عمو ایوب یه دوهفته ای میشد که ندیده بودیشون عموایوب داشت نازت میداد که یهو دیدیم لب برچیدی و اروم شروع کردی به گریه کردن که بابایی از عمو ایوب گرفتت و اروم شدی عززززززززززیزززم الهی من فدات شم که اینقدر قشنگ گریه میکنی * این روزها حال عجیبی دارم یه حس خیلی خیلی قشنگ یه حس بینظیر انگار وارد بهشت شده ام وهردفعه که میخندی هردفعه که کار جدیدی میکنی هردفعه که کنارمی طعم لحظه هام شیرین میشه یه شیرینی وصف ناپذیر یه شیرینی که فقط یه مادر میتونه بفهمه چقدر لطیفه نه دل ادمو میزنه نه ادمو خسته میکنه لحظه ناب کنونی را با تمام وجود دوست دارم این لحظاتی که دنیای من پراز توست وپر شده از معصومیت کودکانه ات لذت...
1 اسفند 1391

دندان گیر نمک گیر

این لحظه:مامان جون برات لالایی خوندو تابت داد وتو خوابیدی این قدرشیرینی که به هر چی عسله گفتی زکی یعنی گاهی وقتا دیگه واقعا دل از دستم در میره و میخوام درسته قورتت بدم دیگه احساسم از چلوندن و این چیزا گذشته 22بهمن رفتیم هایپر استار گذاشته بودیمت توی سبد خرید همه عاشقت شده بودن و بوست میکردن و لپتو میکشیدن بهت میگفتن چه عروسکی عجب خریدی و خلاصه هرکسی چیزی میگفت توهم ساکت و اروم نشسته بودی و با تعجب نگاشون میکردی واما هنرنمایی های جدیدت اول اینکه وقتی دمرمیذاریمت و پشت پاتو میگیریم میری جلو دیگه اجسامو که میگیری از دستت نمی افته و خیز برمیداری برای گرفتن وسایل یکی از عروسکاتو چند روز پیش گذاشتم کنارت چپ چپ نگاش کردی وموهاشو کشیدی...
27 بهمن 1391

اولین قدمهای روروئکی

امروز دوباره یه غلت دیگه زدی گل من رفت تا دوسه روز دیگه از ویژگیهای جدیدت اینه که با روروئک نصف فرشو اومدی اماعذاب ودان گرفتم که نکنه اذیت شی ودیگه تا 6 ماهگی تعطیلش کردم بااینکه میدونم چقدر راه رفتن رو دوست داری مدتیه وقتی دستاتو میگیریم که از از حالت خوابیده بشینی بجای نشستن می ایستی دوست دارم عشق کوچولوی من عاشقتم  
24 بهمن 1391